۱
۲
مرثیه ای برای مردمانی نجیب

خاک خوردند ولی خاک ندادند

خاک خوردند ولی خاک ندادند
وحید حاجی پور/ محمد علی آبادی سرپرست وزارت نفت شده بود؛ بازدید از شرکت‌های مناطق نفتخیز و ملی حفاری ایران٬ مناطق عملیاتی و پروژه‌های غرب کارون را برایش برنامه کرده بودند.گروه خبری هم هیئت وزارت نفت را به جنوب همراهی می‌کرد و کاروانی طویل از پرادوهای لوکس نشان از ورود یک مقام ارشد کشور در منططقه یادآوران داشت.

در مسیری که به میدان یادآوران ختم می‌شد چند ده موتور از اهالی روستاهای اطراف به دنبال این کاروان پرشکوه به راه افتاده بودند و با برگه‌هایی که «کار» استمداد می‌کردند٬ نهایت سرعت را در حاشیه جاده به کار گرفته بودند تا نامه‌هایشان را به آقای سرپرست برسانند. چفیه‌های دور صورت٬ سدی بود برای نرسیدن بادهای داغ منطقه به صورتشان. همسایگان چاه‌های نفت با موتورهای مستهلکشان خود را به پرادوها نزدیک می‌کردند و مدیرانی که روی بر می‌گرداندند بیشتر مایه تاسف بود. از فنس‌ها که عبور کردیم٬ موتورسوارها ماندند پشت فنس و فغان‌ها با بغضی که ترکیده بود سر به آسمان گذاشت و چهره‌هایی که ته مانده‌ای از یک غرور خوزستانی نداشت.

اعتراض خبرنگاران به بی توجهی مدیران و سرپرست وزارت نفت به بومی‌های منطقه٬ علی آبادی را به آن‌ها رساند و خواسته‌ها مطرح شد. با لهجه عربی غلیظ کار می‌خواستند و حقوق 300 هزار تومانی. فنسی که حائل شده بود میان ولی نعمتان انقلاب و مدیران انقلاب حس تلخی را همگانی کرده بود٬ اعتراضات که بالا گرفت ناجی سعدونی مدیرعامل وقت شرکت متن به میان آمد و کمی فضا را با زبان عربی تلطیف کرد. اوضاع کمی آرام شد ولی بومیان پشت فنس‌ها ماندند و نرفتند.

آن‌ها پر بودند از وعده‌هایی که داده شده بود و به سرعت هر چه تمام تر به «هیچ» رسیده بودند. التماس آن‌ها کشش عجیبی ایجاد کرد تا به سمت آن‌ها برویم. نیروهای حراست ما را از نزدیک شدن به بومیان برحذر می‌داشتند ولی نمی‌شد از شنیدن حرف هایشان عبور کرد. از پشت فنس‌ درد و دل کردند و از زندگی و خانه‌هایشان گفتند. مردی نه میانسال و نه پیر که خانه و زندگی‌اش را در جنگ تحمیلی از دست داده بود بیش از هر بومی دیگری التماس می‌کرد. از خانه‌اش که گفت باورمان نشد و در نهایت تصمیم گرفتیم با یکی از دوستانمان به خانه‌اش سری بزنیم.

حراست مانع خروج ما از محوطه شد و یکی از نیروهای حراست می‌گفت اگر بیرون بروید به گروگان گرفته می‌شوید! پذیرفتنش خیلی سخت بود و باورش غیر ممکن برای مایی که از تهران راهی یکی از مرزی ترین نقاط ایران شده بودیم. با هر مکافاتی که شده خود را به آن سوی فنس کشاندیم و سوار بر ترک موتور آن مرد عرب زبان به سوی روستا راه افتادیم. صحبت‌هایش در باد داغ اهوازی که با سرعت موتورش شدت گرفته بود نامفهوم بود تا آنکه به خانه‌اش رسیدیم. خانه که نه٬زاغه‌ای بود 20 متری که با یک بنر پارچه‌ای منقش به افتتاح فاز دوم دارخوین٬ به دو بخش تقسیم شده بود. قسمت غربی را برای خود وخانواده‌اش در نظر گرفته بود و قسمت شرقی‌اش برای نگهداری یک گاو و چند مرغ و خروس.

خانه‌های کناری هم تقریبا چنین حالتی داشتند و فقر و محرومیت غوغا می‌کرد. باز صحبت کرد و از فحوای کلامش فهمیدم گفته‌هایش روی موتور را ادامه می‌دهد: « پیش از جنگ در خرمشهر کار می‌کردم. وضعیت خوب بود تا روزی که تانک‌های صدام به خانه‌هایمان حمله کردند. همه چیز نابود شد٬ مجبور به مهاجرت شدیم. خانواده‌‌ام به اصفهان رفتند و من هم به جبهه. وضعیت پدرم باعث شد به اصفهان برگردم و پس از پایان جنگ به دیارمان بازگشتیم. هیچ چیز نمانده بود و ویرانه‌ای که باید برای ساختنش کار می‌کردیم. اینجا چینی‌ها می‌آیند و می‌روند و ما را حساب نمی‌کنند. چرا من نباید کار داشته باشم و شرمنده زن و بچه‌ام باشم. با دست اشک‌های خود را جمع می‌کند و ادامه می‌دهد: خدا خیر دهد چند نفر از نفتی‌ها عصرها از کنار فنس به ما غذا می‌دهند. باز اشک از چشمش جاری می‌شود و می‌گوید من فقط کار می‌خواهم. برجی 300 تومان هم بدهند من راضی‌ام.»

یک ساعتی آنجا بودیم و بسرعت به کمپ چینی‌ها بازگشتیم. نمی‌توانستیم برایشان کاری کنیم. آن‌ها صاحب زندگی بودند که جنگ ویرانش کرده بود  و حالا دیگر چیزی به نام «زندگی» وجود نداشت. آن‌ها روی هیچ٬ روزها را سپری می‌کردند ولی پرادوها به منطقه رفت و آمد داشتند. آن‌ها برای چینی‌ها موجودات صحرایی شکار می‌کنند و دستمزد می‌گیرند ولی کسی ککش هم نمی‌گرد که صاحبان بخشی از ثروت زیر زمینی همان‌هایی هستند که نه آب دارند٬ نه برق و تنها عایدی‌شان از نفت خوزستان٬ گرد و خاک‌هایی است که محکوم به سر کردن با آن‌ها هستند.

بومی‌ها اینی نیستند که دیده می‌شوند؛ آن‌ها خانه و فرزندان خود را در جنگی از دست دادند که 8 سال کشور را در بحران قرار داده بود. آن‌ها روی خاکی زندگی می‌کنند که به خون شهدا مقدس شده است ولی سهمشان از سفره انقلاب چیزی جز آوارگی و التماس نیست٬  در مرکز گرد و خاک گذر ایام می‌کنند و ریاست محترم محیط زیست لبخند می‌زند و آقای استاندار به وی شاخه گلی پیشکش می‌کند.

خوزستان در محرومیت غرق است و تاسف انگیزتر آنکه کسی به فکر آن‌ها نیست. دولت‌ها به فکر استمرار و افزایش تولید نفت از خوزستان بوده و هستند و با وجود همه اقداماتی که انجام داده‌اند٬ باز هم کم کاری کرده‌اند. مردم خوزستان نجیب هستند و پای انقلابی ماندند که عده‌ای خود را صاحب سفره‌اش می‌دانند و حقوق چند ده میلیونی خود را سهمشان می خوانند.
گناهشان، ماندن در سرزمینی است که پر بود از رزق و روزی و امروز غرورشان را برای شقی ترین امور خرد می‌کنند و ریه‌هایشان بجای اکسیژن٬ میزبان خاکی است که مدیون ایثارشان است. آن‌ها خاک می‌خورند ولی خاک نمی‌دهند٬ با محدودیت‌ها می‌سازند ولی از خط انقلاب جدا نمی‌شوند٬ آن‌ها صاحبان اصلی انقلابند. حقشان چیزی نیست که امروز بدان دچاره شده اند، تا دیر نشده است به خود بیاییم.
 
 
 
 
شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۵۵
کد مطلب: 16730
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


اهواز ایرانی
Iran, Islamic Republic of
درود بر غیرت نویسنده....
درود بر شجاعت نویسنده....
واقعا واقعیت را گفتید...
ولی الان به بومی های منطقه به چشم معارض نگاه می کنند...
Iran, Islamic Republic of
خدالعنت کنه مسولینی راکه کوتاهی می کنن